ستیاستیا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

حرف هایی برای تو

اینجا ما از زندگی مینویسم اینجا مینویسم باشد هدیه ای به یادگار از طرف ما به تو

بدون عنوان

راستش هنوز باورم نمیشه واقعا یه آدم واقعی تو دلم وجود داره این پروسه ی خلقت یک انسان راستش قابل درک نیست اصلا باورم نمیشه تو درون من داری باهام نفس میکشی باهام زندگی میکنی انگار تا وقتی نبینمت باورم نمیشه نمیدونم این عظمت خلقته قدرت بی نهایت خدا حضور تو در من روز به روز دل بابا بیشتر برات تنگ میشه مرتب روزهای باقی مانده به اومدنت را میشمره و قربون صدقه ات میره میگم باور نمیکنم یه آدم تو دلمه میگه من باور میکنم من حس میکنم پروسه بزرگ شدن و تغیراتت را مرتب دنبال میکنه برای منم تعریف میکنه منی که این روزا زیاد وقتی برای تو ندارم چون باید تندی پایان نامه ام را تموم کنم تا تو بیشتر از این اذیت نشی ...
15 بهمن 1393

تهران

این روزها تو با من همراهی با هم میریم تهران برمیگردیم درس میخونیم تایپ میکنیم ممنون که صبر میکنی قوی باش تموم میشه تمام سختی های راه را پا به پای من تحمل میکنی و صدات درنمیاد میدونم سخته و تو خوب دووم آوردی ... آفرین ممنون دعا کن این پایان نامه زودتر تموم بشه تا انقدر اذیت نشی متاسفم که انقدر اذیت میشی تو این رفت و آمدها ولی چاره چیه چکار کنم آخه کسی هم خیلی شرایطم را درک نمیکنه بابا علی ات همیشه پشتمه و این دلم را گرم میکنه...
1 بهمن 1393
1